گفتمش:دل میخری؟پرسید: چند؟
گفتم:دل من مال تو ... تنهابخند!
خنده کرد و ... دل زدستانم ربود.
تا به خود باز آمدم او رفته بود.
دل زدستش بر زمین افتاده بود.
رد پایش بر دلم جامانده بود.
آن ها که از در می آیند و می روند
چهارپایان نجیب و ساکت تاریخ اند
حادثه ها را تنها کسانی در زندگی
آدمی آفریده اند که
از پنجره ها بیرون جسته اند
و... یا به درون پریده اند
دکتر شریعتی